جيبي به بزرگي يك روزنامه خراسان و قدس دارد. بعضي روزها روزنامههاي تاريخ گذشته را توي جيبش ميچپاند و با خودش ميبرد. 30 سال معلم اول ابتدايي بوده. با پسرهاي سالن مطالعه درباره ارز و بورس، برجام، ظريف، هوا، انتخابات و... حرف ميزند، آخرش به اين ميرسد كه شما احتمالا اول ابتدايي دانشآموز من نبوديد؟ انگار دنبال گمشدهاي كه در سالهاي معلمياش در وجود دانشآموزانش جا گذاشته، ميگردد.
فقط جلد 4 «اصول كافي» را ميخواند. صبحها ميآيد. كتاب را امانت ميگيرد. توي سالن مطالعه يك ساعت مطالعه ميكند و ميرود. چشمهايش اذيتش ميكند و بيشتر از يك ساعت نميتواند بخواند. حالا جلدهاي قبلش را خوانده به 4رسيده و يا اينكه جلد 4 چيز خاصي دارد كه او ميخواند، من و همكارم نميدانيم. موقع رفتن هم براي همه امواتمان ميگويد: «رحمالله من يقرأ الفاتحه مع الصلوات» .
قدبلند، سرو قامت و استوار است. مطالعه را بعد از بازنشستگي از ارتش شروع كرده. هميشه افسوس ميخورد كه چرا زودتر نخوانده و به بچههاي كتابخانه توصيه ميكند تا جوانند، بخوانند، كشف كنند و لذت ببرند.
فقط كليدر ميخواند. تمام كه ميشود دوباره از اول شروع ميكند. از بس كه درباره مارال و گلمحمد و زيور... حرف زده من فكر ميكنم همه را ميشناسم. بعد كه بهش ميگويم، ميگويد: ميشناسيد، همه را ميشناسيد. همه شخصيتها خراسانياند. از خودمانند. توي وجود تكتكمان هستند اينها... از اينكه كليدر را نخواندهام هميشه سرزنشم ميكند. سرزنشهايش طوري است كه گاهي احساس ميكنم دارد مستقيم ميگويد: خجالت نميكشه، نشسته توي كتابخونه و كليدر هم ور دلش، نكرده چند صفحه ازش بخونه. واقعا كه...
براي خواندن روزنامه و گپ زدن با پسرها ميآيد. دستش را زير چانهاش ميزند، با دقت به حرفهاشان گوش ميدهد. دركشان ميكند و مشاوره تحصيلي و شغلي ميدهد.گاهي هم با هم قرار ميگذارند و كوه ميروند... پسرها خيلي دوستش دارند. اگر چند روز نيايد، نگران ميشوند. خودش را با اسم كوچك و با لحني پرانرژي به پسرها معرفي ميكند؛ «سلام، من سعيدم. سعيد يعني خوشبخت». پيرمرد خوشبخت، مدير شركت بوده و 5سال است كه بازنشسته شده. زنش ميگويد از وقتي كتابخانه شما را كشف كرده، خيالم راحت شده، هر وقت گمش ميكنم اينجا پيدايش ميكنم. ظهرها با ماشين ميآيد دنبالش و براي ناهار ميبردش. عصر دوباره فرار ميكند، ميرود باغ. ميوههاي هر فصل، گوجه سبز، گيلاس، هلو، زردآلو، انگور و... ميچيند و با همان لباس كار برميگردد كتابخانه. سبد ميوه را روي ميز امانت ميگذارد و ميگويد اين هم سهم شما و اعضايتان. ميوهها را ميشويم و روي ميز امانت ميگذارم. از اعضايمان با ميوههاي باغ پيرمرد خوشبخت پذيرايي ميكنم. هلوها، گيلاسها، انگورها و... طعم زندگي و خوشبختي ميدهند.
همشهری دو - مریم گریوانی: پسرها اسمش را گذاشتند «عمو روزنامهای». صبح قبل از باز شدن کتابخانه، روزنامهها را از نگهبانی میگیرد و جلوی در ورودی میخواند.
کد خبر 344863
نظر شما